زندگی ما دو نفر

یه جور دیگش

زندگی ما دو نفر

یه جور دیگش

یه روز ناخوش

سلام 

 

دیروز بعداز ظهر کلاس داشتم . رفتم دیدم که بچه های شهرستانی که اصلا نیومدن ، بچه های اراکه هم کلاس رو دارن تعطیل میکنن . من هم که حال کلاس رفتن نداشتم با بچه ها پایه شدم و زدم به چاک. 

 

رفتم خونه . خانومی روزه بود بیدارش کردم و افطار دادم بهش خورد ولی چشمتون روز بد نبینه آخه افطارش تموم نشده دل درد عجیبی گرفت که نگو . نیم ساعت بعد بردمش دکتر . دکتر گفت چیز خاصی نیست و دو تا آمپول و دو تا قرص داد بهش که رفتیم آمپولاش رو زد و اومدیم خونه . 

 

شام رو درست کردم و با بابا اینا خوردیم آخه مامی که طبقه پایین ما میشینن نبودش (رفته تهران برای عمل قلب مادربزرگ - حالش خوبه دیروز عمل کرده) .  

 

طفلی گلم شام هم نتونس بخوره 

 

خلاصه شب بدی بود ولی بالاخره نازنینم با گلاب به روتون اساسی بالا آورد و حالش یکم بهتر شد. 

 

یه فیلم نگاه کردیم (عصریخبندان ۳) و خوابیدیم به امید یه روز بهتر. 

 

بای

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ http://tp://manbaoon.blogsky.com


سلام
اخی نازی. ایشالا میخوبه. نگران نباش

قبول باشه خانومی.

بهارنارنج و یاس رازقی پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ب.ظ http://formyramin.blogsky.com

به کنار هم بودنتون غبطه خوردم... دلم لرزید و اشکام ریخت... از صمیم قلب برای خوشبختی و شادیتون دعا کردم... آرزو می کنم همیشه سرشار از حس های خوب باشید...

آقا و خانم خونه شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ http://manbaoon.blogsky.com/

سلام دوستان عزیز
با اجازه لینکتون کردیم.
به ما سر بزنید.
بای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد