سلام
امشب تنهام . نازنینم رفته خونه مامانش . من موندم و درسای عقب افتاده . هفته دیگه امتحان میانترم ریاضی مهندسی داریم سخت نیست ولی تو هفته خیلی وقت برای خوندن ندارم برای همین تنها موندم که درس بخونم. این ترم 20 واحد گرفتم ، دیگه نفسم بالا نمیاد با وجود اینکه من کارمند هستم ، یکم سخته . راستی کنکور ارشد هم شرکت کردم. امیدی به قبولی امسال ندارم ولی خودمو محک میزنم که برای سال بعد آماده شم . درس خوندن رو دوست دارم و فقط به خاطر همین درس میخونم
دلم گرفته برای کسی که می خوام براش بمیرم . فعلا بای تا بعد.
سلام
امروز دلم گرفته . آخه ویدا(همسرم) میخواد بره خونه مادرش . خونه مادرش یه شهر دیگه ست .
البته به خاطر من قراره فردا بره . خوب چیه مگه دلم واسش تنگ میشه .
من خودخواه نیستم ولی تحمل دوریش رو ندارم حتی یه لحظه.
سلام
قرار بود منم از روزی که عزیز دلم شروع کرد به وبلاگ نویسی ، وبلاگ خودمو بنویسم . ولی تنبلی کردم و چند وقتی ازش عقب موندم. بهر حال ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست.
این هفته دست به یه کار هیجانی زدم و با عیالی رفتیم یه ماشین ظرفشویی که 2 سال بود قولش رو به خانومم داده بودم ، خریدیم .
راستی درباره مطلب آخر سرکار خانم گلم ، من که فکر میکنم چون هدف خاصی برای آیندش نداره پس پشتکار هم نداره پس اینه که گاهی واقعا بی حوصله میشه پس حرف این و اون روش تاثیر میذاره و ناراحتش میکنه . نظر شما چیه ؟
البته من که جونم برای همه رفتارای درست و غلطش در میره و اصلن مهمترین دلیل دوست داشتن اون توسط من یه نکته ست : آدمی نیست که خودش رو درگیر روزمرگی کنه و هر روزش یه چیز جدیده.
خب دیگه چیزی برای گفتن ندارم . (چون هر چی بود گذاشتم برای خرید ماشین ظرفشویی)