سلام
دیروز بعداز ظهر کلاس داشتم . رفتم دیدم که بچه های شهرستانی که اصلا نیومدن ، بچه های اراکه هم کلاس رو دارن تعطیل میکنن . من هم که حال کلاس رفتن نداشتم با بچه ها پایه شدم و زدم به چاک.
رفتم خونه . خانومی روزه بود بیدارش کردم و افطار دادم بهش خورد ولی چشمتون روز بد نبینه آخه افطارش تموم نشده دل درد عجیبی گرفت که نگو . نیم ساعت بعد بردمش دکتر . دکتر گفت چیز خاصی نیست و دو تا آمپول و دو تا قرص داد بهش که رفتیم آمپولاش رو زد و اومدیم خونه .
شام رو درست کردم و با بابا اینا خوردیم آخه مامی که طبقه پایین ما میشینن نبودش (رفته تهران برای عمل قلب مادربزرگ - حالش خوبه دیروز عمل کرده) .
طفلی گلم شام هم نتونس بخوره
خلاصه شب بدی بود ولی بالاخره نازنینم با گلاب به روتون اساسی بالا آورد و حالش یکم بهتر شد.
یه فیلم نگاه کردیم (عصریخبندان ۳) و خوابیدیم به امید یه روز بهتر.
بای
سلام
اخی نازی. ایشالا میخوبه. نگران نباش
قبول باشه خانومی.
به کنار هم بودنتون غبطه خوردم... دلم لرزید و اشکام ریخت... از صمیم قلب برای خوشبختی و شادیتون دعا کردم... آرزو می کنم همیشه سرشار از حس های خوب باشید...
سلام دوستان عزیز
با اجازه لینکتون کردیم.
به ما سر بزنید.
بای.