زندگی ما دو نفر

یه جور دیگش

زندگی ما دو نفر

یه جور دیگش

غم نامه

سلام  

 

امروز دلم گرفته . آخه ویدا(همسرم) میخواد بره خونه مادرش . خونه مادرش یه شهر دیگه ست .  

 

البته به خاطر من قراره فردا بره . خوب چیه مگه دلم واسش تنگ میشه .  

 

من خودخواه نیستم ولی تحمل دوریش رو ندارم حتی یه لحظه.

شروع داستان یه بخش از زندگی دو نفر

سلام  

  

قرار بود منم از روزی که عزیز دلم شروع کرد به وبلاگ نویسی ، وبلاگ خودمو بنویسم . ولی تنبلی کردم و چند وقتی ازش عقب موندم. بهر حال ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست.  

 

این هفته دست به یه کار هیجانی زدم و با عیالی رفتیم یه ماشین ظرفشویی که 2 سال بود قولش رو به خانومم داده بودم ، خریدیم . 

 

راستی درباره مطلب آخر سرکار خانم گلم ، من که فکر میکنم چون هدف خاصی برای آیندش نداره پس پشتکار هم نداره پس اینه که گاهی واقعا بی حوصله میشه پس حرف این و اون روش تاثیر میذاره و ناراحتش میکنه . نظر شما چیه ؟ 

 

البته من که جونم برای همه رفتارای درست و غلطش در میره و اصلن مهمترین دلیل دوست داشتن اون توسط من یه نکته ست : آدمی نیست که خودش رو درگیر روزمرگی کنه و هر روزش یه چیز جدیده. 

 

خب دیگه چیزی برای گفتن ندارم . (چون هر چی بود گذاشتم برای خرید ماشین ظرفشویی)